عشق من....
انزلی چی آبای
روز اول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید
نظرات شما عزیزان:
روز دوم باز میگفتم لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا میکشت بازندانبان خود بودم
آن من دیوانه عاصی در درونم هیاهو می کرد
مشت بر دیوارها می کوفت روزنی را جست و جو میکرد
در درونم راه می پیمود
می شنیدم در خواب های های گریه هایش را
در صدایم گوش می کردم درد سیال صدایش را
شرمگین می خواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی در میان گریه می نالید دوستش دارم نمی دانی ؟
قلب من در سینه می لرزید
روزها رفتند ومن دیگر خود نمی دانم کدامینم
آن من سخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم ؟
Power By:
LoxBlog.Com |